آورده اند که عاشق قصد معشوق خود کرد و راه را در پی گرفت تا به وصال دلدار برسد. با هر مرارت و شقاوتی بود خود را به کوی یار رساند و دق الباب کرد. 

از معشوق ندا آمد:کیست؟

عاشق جواب داد: من هستم.

معشوق در به روی او نگشود. 

عاشق حیران و سرگردان، کو به کو، خانه به خانه، گریان و نالان شد و از طلب یار دل برنداشت. تا اینکه دوباره خود را در کوی یار دید. 

دق الباب کرد. 

معشوق دوباره پرسید:کیست؟

عاشق جواب داد:تو هستم.

این بار در به روی عاشق گشوده شد و به وصال دوست رسید.


باز هم میفرماید: 

شرط هواداری ما شیدایی و شوریدگی است

گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا


اگر شرط وصال تو مرگ است، سر مینهیم، جان می نهیم، تو در درون من مخفی خواهی شد. تو تا سرانگشتان مرا از آن خود خواهی کرد. آه، ای خنکی نسیم صبحگاهان که بالت را به  نعش بی جانم خواهی مالید؛ از من به دلدارم خبر ببر، بگو که مرده ام، بگو که نفس نمیکشم، بگو که وفای به عهد کردم.

خدایا این قربانی را از من بپذیر.

مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم، خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم.


https://soundcloud.com/yaghma2/mararahakon


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها