منشی موسسه سرش حسابی شلوغ بود. من مدام دستم را روی میز میکوبیدم و میگفتم: پس کار من چی شد؟ من کلی وقت اینجا منتظرم، کلاسم الان شروع میشه!

از اتاق های دیگر صدایش میکردند و تلفن های روی میزش مدام زنگ میخورد. در بین این همه شلوغی و ولوله برق اتصالی کرد و قطع شد. نفس عمیقی کشیدم و درست روبروی میز منشی نشستم. چهار پنج دقیقه ای گذشت که برق آمد و منشی با عجله گفت: موسیو حیدری، شما فیشتون رو بدید تا اوکی کنم!

با تحکم از صندلی به بالا پریدم و گفتم: موسیو نداریم، اوکی نداریم! یعنی چی؟ توی کلاس بیاید فرنگی حرف بزنید! اینجا بیرون از کلاسه.

متوجه نگاه های سنگین اطرافیان شدم. مستخدم دستش را به شانه ام زد و گفت: آقا جان بیا، رها کن عزیز دل برادر، ریلکس باش!

دوباره داد زدم: ریلکس نداریم!

در چه حماقت تلخی غلتانیم، پوف.


*چرا فکر میکنید استفاده از لغات بیگانه نشانه تحصیلکرده بودن یا بافرهنگ بودنه؟ مثلا کسی که چند زبان مسلط هست اگر بخواد مثل این جماعت طوطی صفت لغت وارد زبان بکنه میدونید چه فضاحتی به بار مینشیند؟

*حتی نویسنده ها هم از این حماقت تهی نیستند. کدام آدم راستی از انژکسیون به جای تزریق استفاده میکند؟ یعنی خیلی روشنفکرم؟ یا مثلا خارج رفته ام؟

*قطعا در نوشتن این پست کمی اغراق به خرج دادم. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها