بچه های کوی اساتید میگویند: هر روز که از کنار پنجره های خوابگاه رد بشوی به راحتی میشود یک گونی ته سیگار جمع کرد!

چند وقت پیش یکی از دوستان فهمید که من کنوری ام و باتعجب پرسید: سیگاری شدی یا نه؟

گفتم یعنی چه؟

با تعجب و حیرت گفت: آخه غیرممکنه! خیلی ها سیگاری میشن.


اشکال مردم من، خانواده های محترم و نامحترم این است که مطلق پندار هستند. عزیزان دلم، همه ظرفیت و گنجایش این حجم درس خواندن را ندارند. واقعا باور کنید موفقیت و پول در دانشگاه نیست. به خاطر این تفکرات موهوم به دانشگاه میروید و بعد هم تمام آرزوهایتان بر باد میرود. چقدر شریف خوانده بیکار و بی ادب میشناسم. چقدر بچه های خوب و متشخص میشناسم که دانشگاه شهید بهشتی پزشکی میخوانند اما هیچی در زندگی ندارند. نه عشق، نه شور و حرارت و کلا هیچی. هیچی. باور کنید. مولانا در فیه ما فیه تعبیر زیبایی دارند که نقل به مضمون چنین است: لیلی و مجنون که از فرط عشق کارشان به دیوانگی کشید از این رو بود که بیش از آنجه گنجایش داشتند در خودشان عشق ریختند و عقل زایل شد و کارشان به جنون کشید. 


داد کشیدم سر دوستم و گفتم: سیگار؟ من هرگز لب به سیگار نمیزنم. به خاطر کنکور؟ کنکور؟ من تن به خاک میدهم، گه به خلط سگ نمیدهم!

بیش از اینها اعصابمان به گند کشیده شده است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها