اصفهان جهنم شده. گرما طاقت آدم را میبرد، نفس بالا نمی آید.

در سربالایی صفه اتوبوس نعره میکشد اما بالا نمی رود. سبزی چراغ راهنمایی رانندگی آتش میگیرد، سرخ خونی میشود.

چراغ عابرپیاده قرمز بود اما من از خیابان عبور کردم. دختر خانمی منتظر بود چراغ سبز بشود. ناگهان فریاد زد:آقای محترم چراغ قرمزه. نرو. آهای!

از خیابان رد شدم و برگشتم نگاهش کردم. خدای من، چقدر میخواستم او را به جا بیاورم. چقدر موج مژگانش آشنا بود، صدایش در مغزم زنگ میزد اما درست به خاطر نمی آوردم چه روزی و چه جایی آنرا شنیده ام.

از نگاه من معذب شده بود. روسروی اش را دست کشید و انگشتانش زیر چانه اش قفل شد. چقدر این حالتش برایم آشنا بود. 

چراغ سبز شد و آمد پیش من. گفت: عجب! آقای فلانی شمایید؟ اول نشناختم، ببخشید اگر بد حرف زدم.

ولی من هنوز به جا نیاوردم.

گفت: سلام. خوبید؟ هنوز نشناختید؟

من باز هم هیچ نگفتم.

گفت:من زینبم. چند سال پیش، سه سال پیش، نه، دوسال پیش، نمیدونم. من زینبم، چطور یادتون نمیاد؟

ناگهان هشیار شدم. زینب بود. دختر پر انرژی کلاس. قرار بود دو سال پیش مهاجرت کند. اینجا چه میکرد؟ قوت گونه هایش آب شده بود، موهایش از سیاهی برق میزد اما حالا زردی بی جانی به خود داشت. آن روزگار، سه زبان مسلط بود. با ما سومی اش را یاد میگرفت.

گفتم: چرا اینجایید؟ چرا اینقدر ضعیف شدید؟ شما که خیلی آب شدید حاج خانم!

گفت:حالا دیگه من حاج خانم شدم؟ و لبخند محوی زد.

یقین دارم در دلش گفت حاج خانم ننته!

تمام شیطنت جوانی اش را از دست داده بود. یادم می آید استاد پرسید: زینب آخرین موزیکی که گوش دادی چی بود؟

سرخ و سفید شد و زد زیر خنده. گفت آخه خجالت میکشم بگم. با اصرار همه جواب داد: ت بده

و همه خندیدند. 

روی گونه هایش چین لبخندهای گذشته بود، اما چهل سال پیر شده بود.

چه بر سر جوان های ما و آرزوهایشان می آید؟ چرا زینب دیگر نمی خندد؟

پوف، مردیم از این آب و هوای اصفهان!


+حالا که منت گذاشتید و تا اینجای پست اومدید اینم گوش کنید:

https://soundcloud.com/musickhane/keyhan-kalhor-naghme-kordi


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها